دلنوشته۱۸
ام.اس بیماری بسیار نجیبی است
۲۰ سال پیش، دقیقا زمانی که شور و شوق جوانی در من به اوج خودش رسیده بود و حس غرور خاصی که در هر دختر جوان همسن من مشهود است در من پدیدار گشته بود ناگهان مهمانی ناخوانده تلنگری بر در رویاهایم زد.
و آن مهمان ام.اس بود.
همانطوری كه مي دانيم بيماري ام.اس يك بيماري خود ايمني است و دستگاه ایمنی بدن، شاهکاری واقعی است که هر روز کارهای فوقالعادهای انجام میدهد، بیآنکه ما متوجه این همه فعالیتهای متعدد بشویم.
وظیفه دستگاه ایمنی حفاظت از بدن ما در مقابل عواملی نفوذی چون باکتری و ویروس است.
انجام این وظیفه در بدن کسانی که از دستگاه ایمنی ضعیفی برخوردارند، میتواند با دشواری همراه باشد. و باید دو چندان مراقب باشند تا به این عوامل آلوده و به بیماریهای واگیردار و مشخصاً ويروس كرونا مبتلا نشوند.
كه البته از نظر بنده این روزها بهترين روش براي مراقبت از خود، پايبندي به بحث قرنطينه است و در كنار اين عامل مهم، رعايت بهداشت فردي مي باشد كه عزيزان بايد دقت نظر داشته باشند.
۲۴ ساله بودم و دانشجوی ترم هفتم، در یک روز زمستانی که از قضا امتحانات پایان ترم هم بود، صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم چشم سمت چپم نمی بیند و چشم سمت راستم تار می بیند.
بعد از مراجعه به پزشک و انجام آزمایشات و ام.آر.آی، دکتر معالجم در کمال آرامش و در نهایت بی انصافی مهمان ناخوانده را برایم معرفی کرد.
شاید بدترین خبری بود که به عمرم شنیدم. بی صدا تا خود صبح اشک ریختم، چون شناختی از ام.اس نداشتم فکر می کردم ام.اس یعنی زمین گیر شدن، وبال گردن شدن و......
اما آرام آرام به شرایط عادت کردم و تصمیم گرفتم خللی در زندگی شخصی ام ایجاد نکنم و محکم تر از قبل شروع کردم.
بله عزیزم! من با ام.اس زندگی ام را ساختم
درس خواندم و فارغ التحصیل شدم، کار کردم آن هم نه کار عادی در طول سال چندین پروژه را به انجام می رساندم، ازدواج کردم و همسرداری کردم، بچه دار شدم، شیر دادم، دو فرزندم را به دنیا آوردم، بچه هایم را آن طور که می پسندیدم پرورش دادم و البته به جز فرزندان خودم چه بسیار دانشجویانی پروراندم که هر یک به نحوی عضو مفید جامعه هستند.
خلاصه کلام خودم را به هر شکل درگیر زندگی کردم و کمتر زمانی برای فکر کردن به بیماری ام داشتم.
البته ناگفته نماند که ام.اس بیماری بسیار نجیبی است با هر شرایط من کنار آمده و عرصه را برایم تنگ نکرده است. که این را فقط می توانم بگویم لطف خداست. خدایی که ام.اس را برایم داد همان خدا نعمت هایی به من داده است که زبان از شمارش آن قاصر است.
شاید اگر بگویم برای عده ای عادی به نظر برسد ولی از بزرگترین نعمت های خدا که بنده بهره مند شدم، داشتن
همسری مهربان و دلسوز
فرزندانی سالم و صالح
پشتکار آهنین
زندگی آرام و.... است.