دلنوشته ۱
زمستان سال ۸۸ بود و من دانشجوي حسابداري بودم. حالت تهوع، تاري ديد و لرزش صورت اذيتم ميکردند و اين علائم روز به روز بيشتر ميشد. بعد از مراجعه به دکتر و معاينه، اين علائم را به استرس شب هاي امتحان و تنش عصبي ارتباط دادند و در نهايت تجويز يک سري دارو که اين وضعيت را به طور موقت عقب انداخت.
اما يک شب حالم بد شد و به بيمارستان رفتم. و در انتها با انجام ام.آر.آي بيماري ام.اس تشخيص داده شد.
ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود. از اين که نتوانم راه بروم، بشنوم، حرف بزنم و يا وقتي خودم را فردي معلول تصور ميکردم، فقط ياس و نا اميدي بود که به سراغم مي آمد. و هيچ چيزي خوشحالم نميکرد.
در مدتي که متوجه بيماري ام شده بودم ذهنم پر از افکار منفي بود و مانع از رسيدن من به اهدافم. و حتي نمي توانستم به آرزوهايم فکر بکنم و زندگي را خيلي سخت کرده بودم.
بله، ترس از اينکه همه از بيماري من خسته شوند و اين خستگي باعث شود که من تنها بمانم. همين افکار و اضطراب ها باعث شده بود که نتوانم براي اهدافم قدمي بردارم. ولي در اين ميان خانواده ام هميشه در کنارم بودند و مدام به من اميد ميدادند و ميگفتند بايد صبور و محکم باشم.
۱۰سالي است که با بيماري ام.اس زندگي ميکنم. تجربه ي يک زندگي عادي و آرام به داشتن روحيه اي قوي و محکم نياز داشت که من نداشتم. ماه ها طول کشيد که قوي بشوم و بيماري ام را بپذيرم و به اين باور برسم که با ام.اس هم ميتوانم يک زندگي عادي داشته باشم.
در طول درمان به پزشک معالجم اعتماد کامل داشتم و سعي ميکردم خودم را از افکار منفي دور و آرامش لازم را براي خودم مهيا کنم.
من فردي اجتماعي هستم و سعي ميکنم با همدردهاي عزيز ارتباط خوبي داشته باشم و به همه ي آنها کمک مي کنم و با حرف هاي خوب و مثبت روحيه شان را تقويت مي کنم.
ارتباط با يک همدرد به شرطي که سرشار از انرژي مثبت باشد ميتواند اثرات مطلوبي را به دنبال داشته باشد.
شرکت در کلاس هاي کتابخواني بويژه آيتم نقد و بررسي کتاب را خيلي دوست دارم . همچنين بعد از بيماري، کلاس هاي هنري مثل معرق و ويتراي را هم تجربه کردم. راستي به تئاتر هم علاقه زيادي دارم.
داشتن اميد لازمه زندگي همه ي آدم هاست. با اميد به خدايي که همه دوستش داريم و او هم ما را دوست دارد هميشه احساس زنده بودن و زندگي داريم. من سال هاست با اين بيماري زندگي ميکنم با سختي هايش کنار آمده ام و همواره با ام.اس در يک نبرد تنگاتنگ ميجنگم چون اعتقاد دارم من قوي تر از ام.اس هستم و با ام.اس هم ميتوانم شاد باشم و يک زندگي عادي مثل همه آدم ها را تجربه کنم.
اما سخن آخرم با شما عزيزاني است که پاي حرف هايم نشستيد، بيماران ام.اس را درک کنيد و به همه آنها ثابت کنيد که تنها نيستند.
به اميد روزهاي عالي و درمان بيماران خاص. الهي آمين.
#استان_زنجان #خرمدره