بیماری ام از سال ۹۱ شروع شد ابتدا هیچ شناخت و اطلاعاتی در مورد بیماری ام.اس نداشتم. چه میدانستم این بیماری چیست؟ و چرا به سراغ من آمده است؟ 
فقط در آن زمان، چیزی که برایم غیرقابل تحمل به نظر می رسید این بود که  «تا آخر عمرم» مجبور بودم یک روز در میان آمپول تزریق کنم. اصلا حال خوبی نبود. 
غمگین، ناراحت و ناامید بودم. اوایل بیماری ام، خواهر و برادر و پدرم مدام می‌گفتند شاد باشم و برای هیچ چیز در زندگی خودم را ناراحت و غمگین نکنم. همسرم هم خیلی مراقبم بود مخصوصا که سعی میکرد به لحاظ روحی دچار ناراحتی یا آشفتگی نشوم. و من همیشه سپاسگزارم برای این همه انرژی خوب و مهربانی. 
اما سال قبل اتفاق بدی را تجربه کردم. پای پسرم در باشگاه سنگ نوردی به شدت آسیب دید. شرایط برایم سخت شد. و نرفتن پسرم به مدرسه حسابی ناراحتم کرد. 
باشگاه و کلاس هایم را نمی توانستم بروم. واقعا آرامش نداشتم و در آن شرایط جز فرزندم به چیز دیگری هم نمی تواستم فکر کنم. همین موضوع باعث شد تا داروهایم را هم منظم نخورم و شوربختانه دچار حمله شدیدی شدم و در نهایت  تعادل در راه رفتن نداشتم و چشمهایم خوب نمی دید.
بله، بعد از آن حمله شدید که به سراغم آمد خوب نمیتوانستم ببینم و راه رفتن هم برایم مشکل شده بود. چند ماه طول کشید تا حالم رو به راه شود. بعد از آن وقتی عصبی میشوم، حالم بد میشود. میدانم حرف هایم تلخ است. اما واقعیتی است که در زندگی یک بیمار ام.اس وجود دارد. پس هوای ما را داشته باشید.  
ارتباط و حرف زدن با سایر بیماران هم خیلی خوب و تاثیرگذار می باشد. راحت تر میتوانیم با بیماری و درد سرهایش در زندگی کنار بیاییم و چون درک مشترک از یک درد مشترک داریم راهکارهای خوبی برای شادی و امید در زندگی به هم پیشنهاد میدهیم. من دوستانم را خیلی دوست دارم و ام.اس باعث انزوا و دوری من از جامعه نمی شود. من کلاس های ورزشی، هنری و  آموزشی را در راس کارهایم قرار میدهم. من با وجود این همه مشکلات با برنامه ها و فعالیت هایم ثابت خواهم کرد که 《ما می توانیم》.

#استان_زنجان #ابهر


Facebook    Google    LinkedIn    Twitter

برچسب ها

  

فرم همراهی

سفارش قلک

تخلیه قلک

بنر همدردی